ناصر احمدپور کسی است که عمرش و اعتبارش را پای رفاقت با ناصر حجازی گذاشت. میگویند آدمها را از روی رفقایتشان میشود شناخت، ناصر احمدپور را شاید نشناسید ولی ناصر حجازی را چه؟! او به چه مشهور بود که حالا صفاتش تبدیل به مکتبی شده تا عدهای به واسطه تمسک به آن به منافع و اهداف خود برسند؟! صداقت!
دوشنبه شب به قول استاد شهریار از آن شبهای عمر بود که «حالی» کردیم ولی حال برعکس! اسم هر دو «ناصر» آمد ولی شب را روز جلوه دادند! تصور کن ۳۰ نفر آدم عاقل و بالغ جایی هستید و به چشم و گوش خودتان اتفاقی را میبینید و درک و لمس میکنید بعد جلو ۳۰ میلیون نفر انکارش میکنند!
عجب ملتی هستیم، عجب حافظه فجیعی داریم؛ اصلاً فرض که من مغرض، ناصر احمدپور بد. چطور هرچه رسانه و مجله و روزنامه و... بود جمله حجازی بزرگ را تیتر کردند که «... اگر طلا هم باشد او را نمیخواهم!»
ناصرخان رفته، همسر و خانوادهاش که هستند. امیر عابدینی زنده است، ناصر احمدرپور رفته ولی بابا این کشور چهل میلیون آدم ۴۰ سال به بالا هم دارد که حوادث ۱۶ سال پیش را به یاد میآورند! صحبت حافظه شد، دیدید توی فیلمها طرف کل حافظهاش را از دست میدهد؟ ولی ندیده بودیم یکی «مصلحتی» دچار فقر حافظه شود! یعنی آن قسمتهایی را که دوست ندارد به یاد بیاورد، فراموش کند! طفلک ملیپوش جوانی که جام جهانی بازی کرد و برای این پیراهن خیلی بیشتر از خیلیها مایه گذاشت. گفتم پیراهن؟
اِ اِ اِ... فرض که از ضعف حافظه استفاده و عکس شیخ محمد ولیعهد دبی را جای فردی فوتبالی جا زدیم. بابا آن مصاحبه ۷ دقیقهای بعد بازی با دوربینها و میکروفونها را چه میکنیم؟ آن جمله معروف «ایران خالی والی» را به کجا میدوزیم؟
اِ اِ اِ... هژبری کیست؟ یعنی میشود واقعاً اینطور آدمهایی را که نردبانت شدند تا بروی آن بالا «خالی والی» بگویی فراموش کنی؟