به بهانه فحاشی‌ها به میداوودی
از سر زلف تو پیداست که "سر" می خواهی
از فروپاشی یک شهر خبر می خواهی....

عشق، میدان جنون است نه پس کوچه ی عقل
دل دیوانه مهیاست! اگر می خواهی....

میوه ام عزت و آزادگی ام بود که رفت
از تهی دستی یک سرو، ثمر می خواهی؟...

شاخه ی خویش شکستم که عصایت باشم
تو ولی از من افتاده، تبر می خواهی....

عطر گیسوی تو تا ملک سلیمان رفته ست
زلف وا کرده ای و شانه به سر میخواهی....

"مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز"!
مصلحت نیست که از هرکه نظر میخواهی..

وصف تو کار کسی نیست بجز "حافظ" و من
عاشقی اهل دل و اهل هنر میخواهی...
نظر کاربران را اینجا ببینید. ( تعداد نظرات: ۹ )