خدا بیامرزتش مرد سادهای بود...خیلی از استقلال سر بازی ۶ تأییها شاکی بود...بچه محله هاش پرسپولیسی بودند و بعد بازی سر به سرش گذاشته بودند با توزیع خرما و پارچه سیاه در خونه آش
حدود ۶ سال پیش Amirali533 گفت: [گزارش خطای کاربر] برای گزارش خطا باید ابتدا واردشوید یا ثبتنام کنید.۱۴۱۵
يادش گرامي.. ادم باحالي بود.. الان يه سري بسيجي و حزباللهي شدن ليدرو بوقچي واسه دو تيم..
حدود ۶ سال پیش Michiganuni گفت: [گزارش خطای کاربر] برای گزارش خطا باید ابتدا واردشوید یا ثبتنام کنید.۱۰۱۱
خدا بیامرزتش.خاطرات بسیاری از این مرد در ذهنم موج میزنه.خاطرات تلخ و شیرین.بعضی موقع ها یاد شوخی هایی که با این مرد میکردم میافتم.یاد گسم دادنهاش برا تشویق..یاد تورو گوران گسم یه استگلال مشتی گفتنهاش..مرحوم یدالله بوقی اولین بوقچی استقلال بود که بنده هیچوقت ایشان رو ندیده بودم..بعد از یداله,حسن آقا یا حسن تارزان بوقچی شد و سالها با تاج و تیم ملی همراه بود,درست قبل از ان قلاب سهراب جایگاه حسن رو داشت یواش یواش میگرفت و بعد از ان قلاب حسن به علت سن بالا فقط با سهراب همراهی میکرد.در آنزمان سهراب از کرج به امجدیه میومد..نه حقوقی نه دستمزدی,هیچی.میگفت ۱۱ تا بچه داره.نمیدونم شوخی میکرد یا حقیقت بود.با تنها بوقچی قرمزی که رفیق بود خدا بیامرز ممد رشتی یا ممد بوقی بود..روحش شاد هنوز دربی هایی که آبی ها میبردن و فریاد یکصدای سهراب باید برقصه یادم نمیره.هنوز یادم نمیره در یکی از بازی های استقلال باهزار بدبختی آب شنگولی رو با خودمون بردیم تو استادیوم و همونطور که قاچاقی مینداختیم بالا,جای نوشابه یکی بهش دادیم..لبی زد و گفت کپی اوغلی ها این چیه من نماز میخونم,ولی جالب بود هی نصیحت میکرد ولی لیوانه رو دور نمینداخت!تا آخر هم انداخت بالا,دفعه بعد میترسید بیاد طرف ما,فاصله اش رو همیشه حفظ میکرد..دوست داشتنی و شوخ بود.در جوانی هیکل قوی و تنومندی هم داشت و قبل از ورود بازیکنان به رختکن نقش بادی گارد رو بازی میکرد..شاید بیشتر از صدها خاطره از این مرد دارم.به امید دیدارت در آن دنیا عمو سهراب.چه بهشتی چه جهنمی دوست دارم دوباره با آن بوق ۱۲ لولت ببینمت
بعد از ظهر یک روز داغ تهران، در راه ورزشگاه بودیم با دوستان، البته پیاده، به سید ممد کبابی که رسیدیم فرهاد ساواکی رو دیدیم که روی یک چهار پایه داشت هفت تیر کبرای خود را تمیز میکرد و جوری وانمود میکرد که در خفا این کار را میکند! تا به شال آبی اش نگاه کردم تفنگ را قایم کرد و زیر زیرکی ما را ور انداز کرد، ما بچه بودیم او در حدود بیست سی سال، دوستم با آرنج زد تو دنده من و یک اشاره به طرف، جلوی ما را گرفت که کجا میروید؟ گفتیم دربی، گفت برید گم شوید از اینجا و ما هم پا به فرار، راه یک ساعته را دو ساعت و نیم از کوچه پس کوچه ها تا ورزشگاه طی کردیم.
حدود ۶ سال پیش Michiganuni گفت: [گزارش خطای کاربر] برای گزارش خطا باید ابتدا واردشوید یا ثبتنام کنید.۱۳۱۴
عمو جان,ربط این قصه رو با این خدا بیامرز که من نفهمیدم,اما به هر حال قصه جالبی بود,ولی به اعتقاد من باید پایان ماجرا رو بدون ملاحظه تعریف میکردی,از اینکه فرهاد ساواکی و ممد کبابی چطور از شما و دوستت به این راحتی گذاشته باشن یه جورایی با عقل سلیم نمیخونه.به هر حال قصه شیرینی بود کاشکی آخرش رو با صداقت تعریف میکردی!
حدود ۶ سال پیش master15 گفت: [گزارش خطای کاربر] برای گزارش خطا باید ابتدا واردشوید یا ثبتنام کنید.۳۴
روحش شاد ٬ اسم دیگش هم سهراب سیبیل بود !
حدود ۶ سال پیش Farzad1977 گفت: [گزارش خطای کاربر] برای گزارش خطا باید ابتدا واردشوید یا ثبتنام کنید.۲۳
خدا رحمتش کنه ..
آخرین بارکه از نزدیک دیدمش با تبم استقلال اومده بود یزد که با برق شیراز (که محل مسابقشون رو به خاطر مشکلات طرفداراش به یزد منتقل کرده بودند ) مسابقه داشت...خدا ناصر خان حجازی رو هم رحمت کنه که اون موقع مربی استقلال بود .. یادش بخیر