نتیجه ۰-۳ اصلا نشاندهنده ضعف ایران مقابل ژاپن نبود. ایران بسیار منطقی و پر انرژی بازی کرد، اما نتوانست این روند را در وقتهای اضافه ادامه دهد. در وقتهای اضافه، گل نخوردن خیلی مهمتر از گل زدن است. ژاپن امروز ۲-۴-۴ بازی میکرد و با دو مهاجمی که به زمین فرستاده بود به دنبال این بود که در ۹۰ دقیقه بازی را تمام کند. اما با توجه به این که ایران با ۵ هافبک در میانه میدان بازی میکرد، هم در پرسینگ موفقتر بود و هم در کنترل جریان بازی. مشکل اصلی ایران نداشتن برنامه مناسب در ضد حملهها بود. تجربه ژاپنیها موجب شده بود که در یک سوم دفاعی خودشان کمتر ضربات ایستگاهی به ایران بدهند. گل اول روی اشتباه فردی و جایگیری مدافعان ایران بود.
تیم امید طرح خوبی را انتخاب کرده بود و در همخوانی و همهگنی طرحی که انتخاب کرده بود، از سیستم ۱ـ ۴ ـ ۱ـ ۴ استفاده کرده بود که سیستم مناسبی بود و سومین فاکتوری که تیم امید خوب انتخاب کرده بود، آنالیز صحیح فوتبال همه جانبه ژاپن بود. ولی یک نقشه دوم کم داشت و روش بازیای که انتخاب شد، هماهنگی و تناسبی با آمادگی جسمانی بازیکنان نداشت.
پولادی فقط یک غیبت کننده سربازی نیست بلکه او خریدار سند غیر قانونی دولتی بوده است ،این یعنی آنکه او پول داده و سند جعلی خریده است که این یک جرم بزرگ محسوب می شود و چند ماه یا سال زندانی دارد!در واقع پولادی باید به زندان برود اما نه تنها چنین نمی کنند بلکه کارش را درست می کنند تا با تیم ملی ایران در استرالیا به میدان برود و لابد برای کشورش افتخار آفرینی کند اما آیا به فرض افتخار آفرینی این حرکت افتخار آمیز است و باید به آن ما هم افتخار کنیم؟ افتخار کنیم که یک مجرم(در هر حدی از جرم) پیراهن تیم ملی کشورمان را پوشیده و با آن پیراهن مقدس برای ما گل هم زده است؟<br>
این موضوع نه تنها مایه افتخار نیست بلکه نشان دهنده ضعف شدید و وحشتناک ما در عرصه مدیریت و فوتبال و نیروی انسانی است.
اجازه بدهید از چشم جوانانی این ماجرا را رصد کنیم که یا در حال اعزام به سربازی هستند،یا در حال گذراندن سربازی و یا آن را انجام داده اند.
آنها امروز در مورد این عبور از خط قرمز برای پولادی چه می گویند؟ چگونه آنها این ماجرا را معنی می کنند؟ چگونه آن را قضاوت می کنند؟
خواهش می کنم درست به ماجرا نگاه کنید آنها می گویند: پارتی بازی به اوج خودش رسیده،طرف به جای آنکه زندانی شود پیراهن تیم ملی را می پوشد،به جای آنکه جریمه شود کارش را درست می کنند تا پیشرفت کند،ما هم باید چنین مسیری را می رفتیم یعنی باید از مملکت خارج می شدیم و می رفتیم و پول اگر داشتیم یه جوری درست می شد!<br>
بدترین قضاوت اما اینها نیست بلکه اینست: پول که داشته باشی همه چیز رو می تونی بخری!پس برویم به هر قیمتی پول درآوریم!
مرزهای این کشور پهناور به سرباز برای دفاع نیاز دارد،دقیقش می شود این که ۸۷۰۰ کیلومتر مرز خاکی و آبی داریم و برای حراست از ناموس و خانواده مان به سرباز نیازمندیم و اینکه یک نفر اینگونه قانون را دور بزند و نه تنها سربازی نرود و باز نه تنها با پول از مسیر غیر قانونی اش جعل سند کارت معافیت بگیرد بلکه برود و در تیم ملی ایران هم بازی کند!این دیگر شاهکار است و تصور می کنم در هیچ کجای دنیا پیراهن تیم ملی کشورشان را بر تن یک مجرم نمی کنند.
کارلوس کروش را میتوان در مراودهاش با هموطنان دیگر خود شناخت. جایی که در
رای گیریهای سالیانه به کریس رونالدو پشت میکند و رای به لیونل مسی میدهد. نه یک سال، یا فقط در دومین سال که حتی وقتی کریس در سال گذشته عنوان مرد سال جهان را ربود، رای کروش به نام مسی نگارش شده بود! کروش هرگز لب به تمجید از ژوزه مورینیو هم باز نکرد. شاید برای اینکه همنام همان مانوئل، دشمن خونی و قدیمیاش باشد اما وقتی در برزیل، دو روز قبل از بازی با آرژانتین، خبرنگار آرژانتینی در سالن کنفرانس خبری او را با مورینیو قیاس کرد، چهرهاش زلزله شد. فرو ریخت. آن تبسمی که سعی میکرد در تمام طول گپ با اصحاب رسانه داشته باشد را یکجا فرو ریخت. مقاومت کرد و خودش را از مورینیو دور نگه داشت. سیستم تیمش، سبک بازی تیمش، تفکر فنیاش، اهدافش، همه چیزش را از مورینیو و تیمهایش دور نگه داشت. اگر میتوانست یا ملیت خودش را تغییر میداد یا گذرنامه مورینیو را. چرا؟! کسر شان بود همنسبت شدن با ژوزه؟ او حظ میبرد از قیاس شدن با سرالکس و حتی از واگویی خاطرات و مکاتبات و تماسهای سادهاش با مرد اسکاتلندی. پس این همه دوری کردن از مورینیو برای چیست؟ برای یک تشابه در زادگاه یا برای یک عمر سایه نشینی او؟
فقر علم فوتبال در این فوتبال بیداد میکند. اگر نمیکرد، یک عمر داستان ما، اینی که در آسیا میبینیم نبود. حذفهای مکرر در لیگ قهرمانان و بعد دلخوش کردن به مربیانی که تیمهایشان را فقط در لیگ داخلی قهرمان و نایب قهرمان میکنند. همینها در آسیا زنگ تفریح میشوند و برمیگردند. فوتبال در آسیا در ید قدرت شرقیهایی درآمده که طی دو دهه اخیر، اقتصاد و سیاست و ورزش و علم و فرهنگ آسیا را یکجا بلعیدهاند. حالا ما این وسط برای خودمان تنفس میکنیم. بعد که یکی مثل کروش پیدا میشود و ما را میرساند به ۸۸ دقیقه تساوی مقابل آرژانتین، از خود بیخود میشویم. نه اینکه با داشتههای داخلیمان هم قطع به یقین همان عملکرد را نمایش میدادیم اما در دنیای مربیان درجه اول دنیا که قحط الرجال نیامده. آمده؟! قرار بود عقبگرد نکنیم و این ملاک اصلی ما بود. ادامه زندگی با کارلوس کروش از جایی معنی پیدا کرد که تفاوتها را بین تیم ملی ایران در برزیل و آن تیمهای بخت برگشته باشگاهی در آسیا میدیدیم. این تفاوت آنقدر هیجان انگیز بود که برای ماندن کروش، فدراسیون را رودرروی وزارت گذاشتیم. برای چه دقیقا؟ برای امروز؟!
***
همیشه یک «ترس» همراه شماست. از وقتی متولد میشویم، اولین ترسی که مادرزاد و طبیعی، مثل حق نفس کشیدن با ما زاده میشود، ترس از ارتفاع است. بعد به مرور زمان یا از حدش کاسته میشود یا بر آن افزوده. «ترس» از تاریکی، ترس از تنهایی، ترس از خنجر دوست و دشمن، ترس از رفتن یا نرفتن، گفتن یا نگفتن... ترس که باشد مرگ هم نزدیکتر میشود.
ترس کروش، به سلولهایش رسیده. جزیی از ژنتیکش شده. شخصیتش با همین ترس شکل گرفته. آنقدر که از او، موجودی پرخاشگر و لجوج و گاهی عصیانگر و «آنتی سوشال» ساخته. نه فقط در فوتبال ایران! او سرسازگاری ندارد. در امارات، در پرتغال، در آفریقای جنوبی، در ایران! هیچ کجا روحی آرام نداشته و در ستیزهای دایمی با تمام اطرافیانش بوده. همین ترس، همین شراکت با هر ناشناختهای شاید دلایلی دارد در زندگی شخصیاش. میتوان نمونههایی روشن از لجاجتهای او را در فوتبال ایران از اولین روزهای حضورش تا امروز دید. اول بار در کنفرانس خبری بعد از کنار رفتن مهدی رحمتی از تیم ملی مدعی شد که وقتی خداوند از گناه بندگانش میگذرد، او در حدی نیست که عذرخواهی رحمتی را نپذیرد. بعد، بارها و بارها به پوزش رحمتی پشت کرد چون از حضور دوبارهاش در تیمش میترسید. ترس کروش، از یک عمر بیاعتمادیاش به حضور هر نوع دستیار یا همراه ایرانی در تیمش برمیگردد. سالهاست که بجز یک شخصیت منفعل و دست به سینه و لبخندزن (که حتی حق قیف چیدن در تمرینات را هم ندارد) و یک ایجنت رسمی فیفا، هیچ ایرانی نتوانسته با تیم کروش، زندگی مسالمت آمیز شش ماههای داشته باشد. تغییرات پیاپی در بخش مدیررسانهای و بعد جابهجاییهای مکرر در دستیاران ایرانی، گویای دوری و دوستی دلخواه کروش است. هرچند او در دوری هم با کسی اینجا دوستی ندارد! مجید صالح را دقیقا در فاصله دو هفته مانده به سفر به برزیل دک کرد و علی کریمی را با همین روش و رویه پای پرواز از همراهی ایران منصرف ساخت. ترس کروش، بلای جان ما شده! پول میدهیم، ترس میخریم.
کروش میلی به زندگی با هیچ تازه واردی بالاخص از خاک میزبان را ندارد. در امارات و آفریقای جنوبی و ژاپن هم همین بود. شاید این ترسی باشد ماحصل تصویری از سپردن نیمکتش به یکی از همراهانش یا شاید ترسی است از
تحت الشعاع قرار گرفتن محبوبیت و مقبولیت کلامش از قبل حضور یکی دیگر. او همیشه نگران است. همیشه نگران!
***
از روز اول، چون راه جدید اشتباه بود، همه چیز به سود کارلوس کروش چرخید. روزهایی را به یاد آوردیم که برانکو ایوانکوویچ را با رویای رسیدن به یک نام بزرگتر از ایران راندیم. برانکو رفت که چه کسی بیاید؟ امیر قلعهنویی؟! امیر آن مربی «بزرگتری» بود که فوتبال ملی ایران انتظارش را میکشید؟ همان امیر چه کارنامهای در آسیا داشت؟ بعد امیر با دو جین قهرمانی در لیگ را کنار گذاشتیم که سراغ چه کسی برویم؟! علی دایی! وامصیبتا! با یک قهرمانی در لیگ (آن هم با تیمی که لورانت در جاده قهرمانی گذاشته بود) و با دستوری از «بالا» روی نیمکت تیم ملی نشست. جانشینش هم قطبی بود باز هم با یک قهرمانی در لیگ و والسلام! تجربه برانکو و جانشینهایش، ترس در وجودمان میانداخت. ترس از بازگشت به عقب. اسامی گزینههای خارجی مد نظر مدیران و رئوس خارج از فدراسیون هم جنون آمیز بود. یکی مثل سوسیچ! دو دستی کارلوس کروش را چسبیدیم. امر به او مشتبه شد. تصور کرد دنیای ما در نام او خلاصه شده. باز هم جای شکرش باقی است که امروز تصور میکند نه رییس فدراسیون میلی به بقایش دارد و نه وزیر ورزش وگرنه چه بر سرمان میآورد.
قرار مدارهای ما با خودمان غیر واقعی است. بس که عقبگرد دیدهایم، بس که وعده و وعید پوچ شنیدهایم به همان که داریم هم راضی میشویم و دل و جان میدهیم! عملکردمان در جام جهانی با توجه به تمام موجودیتهای فوتبالی که نه سازندگی دارد، نه پویایی و نه طراوت، بالاتر از حد انتظار بود. فوتبالی که امروز حتی یک بازیکن نه در بوندسلیگا دارد، نه در لالیگا، نه در کالچو، نه در لوشامپیونه، چرا باید مقابل تیمهایی که بازیکنانش همه تجربههای بزرگ از فینالهای معتبر اروپایی دارند و بازی کردن در همین لیگهایی که برای ما آرزو شده در نزدشان به عادت مبدل شده نتیجه بگیرد؟ همین تک امتیاز را هم باید غنیمت میدانستیم. نمایش ایران در جام جهانی، محصول کروش بود اما این باور که در دنیا، فقط کروش میتوانست ما را به چنین درجهای برساند، ما را نابود میکرد. نابودی یعنی همینی که امروز باز بر سرمان آمده!
***
بازی ایران و کره در تهران برای کروش، درس داشت. درسهایی که فقط در زمین و با تاکتیک و تکنیک و شناخت از تیم خودی و حریف خلاصه نمیشد. کروش با چشمهایش دید که کنار زمین، علی کریمی مقبولیتی دارد در حد و اندازههای خودش. وقتی سید جلال را صدا میزند، مدافع تیم کروش دوان دوان به سمت کریمی میدود. وقتی برای جدا کردن بازیکنانی که با کرهایها گلاویز شدهاند وارد زمین میشود، همه مطیع و راهبرش هستند. حتی بیشتر از کاپیتانش. نه خودش شاید تاب چنین مقبولیتی را داشت و نه شاید کاپیتانش تحمل چنین محبوبیتی را! این یعنی «ترس»...
علی را جان به لب کردند که رفت. تاسفبار این است که میبینیم تا آخرین لحظه، نهایت بهرههای ممکن را از وجودش بردند و رهایش کردند. علی را جان به لب کردند وگرنه کسی که روبهروی پروین بهخاطر تیم ملی ایستاد و همانی که هدایتی را در اردوی تیم ملی دست به جیب کرد و وزیر را همراه مجموعه تیم ساخت و مساعدتهایش را گرفت، چرا باید تیم ملی را کنار میگذاشت؟ آن هم پای پرواز! بهخاطر محمد نوری؟ محال ممکن است علی کریمی، با این همه تجربه و خرج کردن از خودش، بهخاطر دعوت نشدن نوری تیم را تنها بگذارد. کریمی باید جان به لب میشد. باید شخصیت و غرورش، باید آبرویش جلوی همان جماعتی که قبولش داشتند و محبوبشان بود خرد میشد. بازیکنان باید میدیدند مشتی بیکاره و بیکارنامه باید روی نیمکت باشند و علی کریمی روی سکو! اگر میرفت، خودش را که نه، ماهیت فوتبال مملکت را به گند میکشید.
ما یک روز باید انتخاب میکردیم. بین کروش و گزینههایی که تحمیل میشدند به تیم ملی. انتخاب کروش بود. امروز باید انتخاب کنیم بین کروش و تمام گزینههایی که کارآیی و کارآمدی هایی دارند در اندازههای کروش و البته اخلاق و رفتار و احساساتی بیتناسب با او. از ترس تکرار خاطرههای برانکو، داریم خودکشی میکنیم. بحث نه بر سر علی کریمی که بر سر تمام رفتارهای کارلوس کروش است با تمامیت فوتبال ایران. نمیتوان تحملش کرد. ولو با قهرمانی در آسیا... که البته محال است!
چندشآورترین جملهای که میتوان از زبان تک تک آنها شنید، همان «به خاطر مردم» است. کدام مردم؟ کدام عشق؟ کدام غیرت؟ این دیگر «پوپولیسم» هم نیست. دستمال کردن واژهها، در جایی که سواد کافی برای درک معانی آنها وجود ندارد، طبیعی شده! «به خاطر مردم» برگشتیم، به خاطر مردم بازی کردیم، به خاطر مردم آمدیم و حالا باید پرسید که مگر این «مردم» بدون داشتن حتی یک هزارم آنچه شما برای با آنها بودن مطالبه میکنید اجرتی دریافت کردهاند که در سرتاسر این مملکت خودشان را مکلف به همراهی شما میبینند؟!