شهر شهر فرنگه، از همه رنگه...
ایرانیان عادت دارند. به اخبار فجیع، غیر قابل باور و کثیف خو گرفتهاند. روز تعطیل و غیر تعطیل هم ندارد. هر روز این اخبار توسط رسانهها در یک بازار شلوغ خبری بی در و پیکر به ملت عرضه میشود و دقایقی نمیگذرد که بسیاری از آنان بهمنوار بر سر میلیونها ایرانی فرود میآیند. از تعرض هنرمندان به همکاران خود گرفته تا سر بریدۀ زنی که توسط شوهرش در خیابان چرخانده میشود تا شلیک موشک به هواپیمای مسافربری و دزدیهای میلیاردی – آن هم به دلار! همه و همه منتظر «کلیک» مشتریانشان هستند.
این دفعه، اما، قرعۀ کار به نام دو بازیکن تیم ملی زده شد که بسیاری را غافلگیر کند: خواندن سرود «سلام فرمانده» توسط خط دفاعی تیم ملی فوتبال در یک ماشین مدل بالای مجلل با صندلیهای چرم قهوهای کمرنگ. غیر قانونی بود؟ خیر، ولی غیر اخلاقی قطعاً بود. گویا بسیاری انتظار نداشتند که این دو بازیکن با خواندن این سرود به نوعی همداستان با تمام جنایاتِ جمهوری کثیف اسلامی در این چهل و چند سال شوند.
شخصاً از این عمل خط دفاع تیم ملی تعجبی نکردم. چرا؟ چون عادت کردهام. البته به قُبح ماجرا پی بردم، ولی تعجب نکردم. ممکن است که همین الان این دو بازیکن با خواندن این یادداشت مشغول تفریح کردن با این تعجب مردم هم باشند. تا آنجا که مربوط به زندگی عمومی آنها میشود، تقریباً تمام بازیکنان تیم ملی را وسط – باز میدانم. از یک سو از قاسم سلیمانی حمایت میکنند و «سلام فرمانده» میخوانند و «خدا را شکر» میکنند، از سوی دیگر برای متروپل و «دختر آبی» مرثیهخوانی میکنند و قصدشان «شاد کردن دل مردم» است. ایرادش چیست؟ تضاد ! تناقض ! رفتار یک بام و دو هوا ! تعداد بسیار بسیار معدودی هم کمتر به این کارها مشغول میشوند. ولی، غالباً همینطور هستند. معاملهگرند. کاسبانی هستند که عاقبت به طرف نفع مادی خود گام برمیدارند. در این میان، این وظیفۀ من است که تکلیف خودم را بدانم. اگر بازی سردار آزمون را دوست دارم، سعی میکنم که از مهارتهای بازی او لذت ببرم. اگر بخواهم در همان لحظه که گل او را میبینم حمایتاش را از سردار سلیمانی بخاطر بیاورم، اصلاً باید تلویزیون را ببندم و فوتبال نبینم. تقریباً همهشان همین هستند. هنگام تماشای فوتبال همیشه چند چیز در خاطرم هست: اینها یک عده متخصص هستند؛ لزوماً شعور اجتماعی و اخلاقی قابل ستایشی ندارند. فوتبالیست، فوتبالیست است. اگر دنبال معلم اخلاق هستم، باید به جای دیگری مراجعه کنم. ولی، شدیداً به فوتبالیستهایی که هم فوتبال بازی میکنند و هم شعور اجتماعی دارند احترام میگذارم.
ممکن است که تصور بفرمایید که نگارنده مشغول عادیسازی این عمل غیر اخلاقیست. خیر. عرض کردم که از نظر من هم این کار ایشان قبیح بود. ولی واقعیت موجود همین است که میبینیم. دوست ندارید؟ دیگر از تیم ملی زده شدهاید و نمیخواهید از آن حمایت کنید؟ میخواهید اوضاع را عوض کنید؟ این بحث دیگریست که شاید بسیار هم بجا باشد. ولی، من اگر جای شما بودم، فعلاً فوتبالیست را با «الگو» عوضی نمیگرفتم و اینقدر هیجانزده هم نمیشدم. البته، بگذریم از اینکه مقداری از این هیجانزدگیهای زودگذر از نیازها و ویژگیهای همان بازار شلوغ خبری است که در بالا عرض شد. اخبار کوچک و بزرگ، مهم و غیر مهم، از ویدیو گرفته تا نوشتهها و عکسهای آنچنانی همه و همه به مشتریان خاص خود در این بازار مکاره عرضه میشوند. این شعر را کسی یادش هست: شهر شهر «کلیکه»، از همه رنگه. خوب تماشا کنید!