بعضیها از پشت پنجره، بعضیها در چارچوب درهای نیمهباز... در انگلستان ۷ هفته است که پنجشنبهها ساعت ۸ شب، بسیاری از مردم به افتخار کادر درمانی و کارکنان کلیدی در سایر مشاغل، چند دقیقهای را با همدیگر دست میزنند. برای خیلیهایمان این تنها کاری است که از دستمان بر میآید.
طبق آمار رسمی، در حال حاضر بریتانیا دومین کشور از لحاظ تعداد قربانیان کرونا میباشد. تاکنون بیش از ۳۰ هزار نفر جان باختهاند و بسیاری خودشان را از ترس جانشان در خانههایشان حبس کردهاند. اقتصاد کمرش خم شده است... سالها بود که همهچیز را از سالها قبل بررسی میکردند و برای خودشان و سایرین برنامهریزی میکردند، ولی اینبار حسابوکتابها و برنامهریزیها نقش بر آب شده است. قرار است ۳ روز دیگر نخستوزیر محدویتهای قرنطینه را کمی کاهش دهد. ظاهراً هنوز تصمیم نگرفتهاند که چقدر و چرا و بر مبنای کدام شواهد!
این روزها سیاستمداران پشت درهای بسته روی جان انسانها قیمت میگذارند. یک طرف اقتصاد نشسته و ضررهای مالی قرنطینه، سوی دیگر تعداد درگذشتگان و احتمال افزایش قربانیان با کاهش محدودیتها.
آن روزها احمدینژاد ادعای مدیریت جهان را داشت و این روزها ترامپ خودش را مدیر جهان میداند. فرق ایران و آمریکا این است که مردم و رسانههای آمریکا نمیگذارند خزعبلبافیهای احمدینژادی بیجواب بماند.
بعد از صحبتهای خندهدار ترامپ درباره تزریق مواد ضدعفونی و استفاده از اشعه فرابنفش برای مقابله با کرونا، ظاهراً او و تیمش به این نتیجه رسیدهاند که برای حفظ آبرو هم که شده، فعلاً حضور ترامپ در کنفرانسهای خبری روزانه را بیخیال شوند.
در این دوران کرونایی خبری از احمدینژاد نیست که به سوتیهایش بخندیم به حال کشورمان گریه کنیم، ولی رفقا و همفکرانش نمیگذارند پرچم او زمین بماند. آقایان ادعای اختراع دستگاه کرونایاب میکنند و ماسک میزنند و در برابر دوربینها از آن رونمایی میکنند و دنیا به سوتیهایشان میخندد، ولی آب از آب تکان نمیخورد.
قبلاً مرز کشورها نوع خبرهایشان را متفاوت میکرد...
کرونا ولی مرز نمیشناسد،
پاسپورت و ویزا لازم ندارد،
فقیر و غنی را فرق نمیگذارد.
یکی میگوید شنبه همهچیز درست میشود، یکی میگوید چند هفته، یکی میگوید چند ماه...! مادربزرگم که تا چند روز پیش از آن سوی دنیا روحیه میداد، حالا میگوید خسته شده است، کسل شده است، حوصلهاش سر رفته است.
پسرک هر روز بزرگتر میشود. امروز و فرداست که شروعکند به راهرفتن! عجلهای نداریم. حتی تاتیتاتی هم نمیکنیم. قرنطینهمان تنگتر میشود وقتی با قدمهای کوچکش از این سو به آن سو بدود.
مادربزرگ هر روز سؤال میکند... هنوز راه نیافتاده؟