ﻣﺎﺟﺮاﻱ اﻓﺴﺎﻧﻪ ﻓﻮﺗﺒﺎﻝ و ﺟﺎﻧﺒﺎﺯ اﻳﺮاﻧﻲ
از قرار معلوم یکی از جانبازان جنگ تحمیلی که پس از مجروح شدن به علت وضع وخیمش به ایتالیا اعزام شده بود در یکی از بیمارستان‌های شهر رُم به طور اتفاقی متوجه می‌شود که خانم پرستاری که از او مراقبت می‌کند نام خانوادگی‌اش «مالدینی» است. ابتدا تصور می‌کند که تشابه اسمی باشد اما در نهایت از او سؤال می‌کند که آیا با پائولو مالدینی ستاره شهیر تیم میلان ایتالیا نسبتی دارد؟ خانم پرستار در پاسخ می‌گوید که پائولو مالدینی برادر وی است، دوست جانباز نیز در حالی‌که بسیار خوشحال شده بود از خانم پرستار خواهش می‌کند اگر ممکن است عکسی از پائولو مالدینی برایش به یادگار بیاورد و خانم پرستار قول می‌دهد برایش تهیه کند.  صبح روز بعد دوست جانباز هنگامی که از خواب بیدار می‌شود کنار تخت خود مردی را می‌بیند که با یک دسته گل به انتظار بیدار شدنش نشسته است... این مرد کسی نبود به جز پائولو مالدینی که از شهر میلان واقع در شمال غربی ایتالیا به شهر رم واقع در مرکز کشور ایتالیا که فاصله‌ای حدوداً ششصد کیلومتری دارد آمده بود تا از این جانباز جنگی که خواستار داشتن عکس یادگاری اوست عیادت کند.   داستان تمام مولفه های تأثیرگذار را دارد؛ مجروح جنگی، پرستار، غافلگیری، دسته گل، مرام و معرفت و لوطی‌گری و البته پائولو مالدینی چهره محبوب و فوق ستاره‌ای که دوست نداشتنش کار دشواری است حتی اگر هوادار میلان نباشید! اما این ماجرا تا چه اندازه واقعیت دارد؟ پائولو مالدینی که برای بازی با تیم پیشکسوتان پرسپولیس به تهران آمده بود در یک گفتگوی مکتوب از ایتالیا که با وساطت مترجمش محمدرضا رحیمی برای ماهنامه «دنیای فوتبال» صورت گرفت خیلی ساده و صریح در واکنش به این داستان گفت: « این ماجرا دروغ بود و اصلاً چنین اتفاقی نیفتاده است»! ممکن است برخی بگویند پائولو نخواسته ریا کند و با همان مرام و معرفت همیشگی‌اش این حرف را زده اما حقیقت چیز دیگری است. این اتفاق نیفتاده و مالدینی 600 کیلومتر برای دیدن جانباز ایرانی نرفته است. این ماجرا را باید در طبقه افسانه‌های ملی – اینترنتی جا داد که از فرط تکرار بسیاری باورش کرده‌اند، درست مثل اصرار «فرج الله صبا» که می‌گوید نامه چاپلین به دخترش - جرالدین-  حقیقت ندارد و ساخته ذهن اوست که در مجله روشنفکر در دهه 50 درج شد اما بسیاری باور نمی‌کنند و در واقع نمی خواهند باور کنند. حالا ممکن است کسانی با ادبیات همان مرد ساده و غمگین بگویند: «مالدینی بیخود کرده که می گوید نرفته به عیادت جانباز ایرانی، رفته»! حقیقت را بیشتر از علاقه های فردی مان دوست داشته باشیم. نه جانبازهای ایرانی که مثل نخل‌های سوخته هنوز همچنان استوار ایستاده‌اند به افسانه‌هایی از این دست نیاز دارند و نه پائولو مالدینی دوست‌داشتنی ... حتی اگر واقعاً برای ایران «دلواپسیم» و دوست داریم نامش به احترام تکرار شود، باز هم بهتر است به جای «شور» و هیاهوهای کم مایه کمی بیشتر فکر کنیم و هر قصه و وافسانه و گمانه‌ای را باور نکنیم.
نظر کاربران را اینجا ببینید. ( تعداد نظرات: ۲ )