هانی به عکس یادگاری نیاز ندارد
در هر برهه ای از زمان و در پس پرده هر داغی، سردی خاک بر سوز و گداز پیراهن مشکی نزدیک ترین عضو خانواده و دورترین غریبه آشنا سایه افکنده و در فرداهای پس از تشییع، تنها خاطرات یک رفته بی برگشت است که می ماند.
چند روزی از اورلب پایانی هادی نوروزی گذشته و رفته رفته می توان به نظاره نواختن ساز سکوت و فراموشی از سوی سیه پوشان روزهای ابتدایی در حوالی خانه ای نشست که قلب کاپیتان، نت نبض خود را با نفس های آن جمع ست می کرد.
این عادت ماست که خرج کردن اشک های مان در روز عزای عزیزان را به دست گیری و مودت در موعد نیاز ترجیح می دهیم و باکی از آن نداریم که بر پیشانی، مهر مرده پستی را پینه کنیم.
شاید نمی خواهیم باور کنیم قلب هادی در هجوم دروغ و نامهربانی افرادی تسلیم شد که امروز سیل اشک هایشان ویترین کاغذی رسانه ها را خیس کرده است.
همان ها که پیش از آن پنجشنبه تلخ، مهر سنگین بدقولی را بر سینه هادی نشاندند تا پسر محجوب و ماخوذ به حیای کپورچال آرام تر از قبل، رفتن را بهانه ای برای دوری از این دو رنگی های عذاب آور کند.
به هرحال این روزها هم می گذرد و دوباره شاهد برپایی خیمه شب بازی های خسته کننده جماعتی خواهیم بود که امروز نقشه زمین زدن آدمی را از خطور ذهنی شان عبور می دهند و فردا از حول دست و پا کردن پیراهن مشکی عزا، طعم سقوط آزاد در حلیم داغ شرمندگی را به جان می خرند.
حتی مرور این سناریوها هم روح آدمی را تا مرز انقطاع پیش می برد و بهتر آن است که به جای روبرو شدن با رنگ بازی های مرسوم این روزها به تنفس در هوای دلتنگی اکتفا کنیم.
تنها عکس گرفتن با هانی در حوالی مستطیل سبز و منقش کردن شماره ۲۴ بر پیراهن سیه روی، نمی تواند راه و رسم زندگی در اتمسفر غبارآلود دنیای ما را برای پسر هادی ترسیم کند و برای کم کردن دل مشغولی های کاپیتان باید کمی درس یک رنگی را برای خود مشق کنیم.
با تمامی این اوصاف حالا مرد اول خانه باید راهی به درازی یک “د” تا “ن” را طی کند تا بتوان به نظاره پر شدن جای هادی از سوی هانی باشیم.

در هر برهه ای از زمان و در پس پرده هر داغی، سردی خاک بر سوز و گداز پیراهن مشکی نزدیک ترین عضو خانواده و دورترین غریبه آشنا سایه افکنده و در فرداهای پس از تشییع، تنها خاطرات یک رفته بی برگشت است که می ماند.
چند روزی از اورلب پایانی هادی نوروزی گذشته و رفته رفته می توان به نظاره نواختن ساز سکوت و فراموشی از سوی سیه پوشان روزهای ابتدایی در حوالی خانه ای نشست که قلب کاپیتان، نت نبض خود را با نفس های آن جمع ست می کرد.
این عادت ماست که خرج کردن اشک های مان در روز عزای عزیزان را به دست گیری و مودت در موعد نیاز ترجیح می دهیم و باکی از آن نداریم که بر پیشانی، مهر مرده پستی را پینه کنیم.
شاید نمی خواهیم باور کنیم قلب هادی در هجوم دروغ و نامهربانی افرادی تسلیم شد که امروز سیل اشک هایشان ویترین کاغذی رسانه ها را خیس کرده است.
همان ها که پیش از آن پنجشنبه تلخ، مهر سنگین بدقولی را بر سینه هادی نشاندند تا پسر محجوب و ماخوذ به حیای کپورچال آرام تر از قبل، رفتن را بهانه ای برای دوری از این دو رنگی های عذاب آور کند.
به هرحال این روزها هم می گذرد و دوباره شاهد برپایی خیمه شب بازی های خسته کننده جماعتی خواهیم بود که امروز نقشه زمین زدن آدمی را از خطور ذهنی شان عبور می دهند و فردا از حول دست و پا کردن پیراهن مشکی عزا، طعم سقوط آزاد در حلیم داغ شرمندگی را به جان می خرند.
حتی مرور این سناریوها هم روح آدمی را تا مرز انقطاع پیش می برد و بهتر آن است که به جای روبرو شدن با رنگ بازی های مرسوم این روزها به تنفس در هوای دلتنگی اکتفا کنیم.
تنها عکس گرفتن با هانی در حوالی مستطیل سبز و منقش کردن شماره ۲۴ بر پیراهن سیه روی، نمی تواند راه و رسم زندگی در اتمسفر غبارآلود دنیای ما را برای پسر هادی ترسیم کند و برای کم کردن دل مشغولی های کاپیتان باید کمی درس یک رنگی را برای خود مشق کنیم.مهدی بیگدلو
← لطفاً ثبت‌نام کنید یا واردشوید و نظر خود را اضافه کنید.