روزی روزگاری حدود دو دهه دورتر از امروز، یکی از ستارههای فوتبال ایران از آسمان پایین میآمد تا زیر پل ستارخان با تاکسی نارنجی رنگش بایستد و فریاد بزند: «آزادی دو نفر، آزادی!» بعد مسافرانی که او را میشناختند را سوار کند، با آنها در مورد بازی آخری که مقابل عربستان با پیراهن ملی داشته حرف بزند. کرایه راه را تعارف بزند و گاهی حتی چند بچه مدرسهای یا پیرزن را هم میهمان خودش بکند. آن روزها، امروز نبود. خیلی دور نیست اما دور است! آنقدر دور نیست که یادمان نیاید روز بعد از بازیها، زیر پل سیدخندان همه خدا خدا میکردند «فلانی» به تورشان بخورد که با او در مورد بازی شب قبل حرف بزنند و آنقدر هم دور شده که نتوانیم دنده جا زدن یک ملیپوش پشت رل تاکسی را باور کنیم. ملیپوشان آن روز دنبال پول خرد در کاسه زیر فرمان میگشتند و ملیپوشهای امروز تراول پنجاه هزار تومانی را جزو پول خردهای جیبشان کردهاند. خدا بدهد برکت!
همان روزها صدای مسافران ستارخان به آزادی هم درآمده بود. میگفتند این بدبخت (!) کی تمرین کند؟ کی بازی کند؟ همتایش آنطرف آب در ناز و نعمت است، این در صف تاکسی. آن یکی برای توپ میدود، این یکی برای نان!
حرفه ای شدن فوتبال، نه فقط خواسته قشر پا به توپ یا حتی سیاست کلی دولتیها که دقیقا خواست عمومی بود. اینکه یک قهرمان ملی حرفهای جز دویدن برای توپ نداشته باشد را «جامعه» میخواست. خواستهای که به صورت عملی نشان داده میشد. نه کسی برای حرفهای شدن فوتبال و بالا رفتن دستمزدها در خیابان راهپیمایی کرد، نه اعتصابی به چشم فوتبال ایران آمد و نه لیگ و بازی و حتی تمرینی برای رسیدن به چنین هدفی تعطیل شد. جامعه به سمتی میرفت که فوتبال بیش از هر رویداد اجتماعی در تیررس نگاهها و انتظارها بود. فوتبال را نگاه جامعه متمول کرد وگرنه چرا تا همین امروز دستمزد هنرور تئاتر و موزیسین و نقاشهای تجسمی و ... در تناسب با پیشترها رشدی نکرده؟
آن روزها، غم نان فوتبالیست جای غم شکستهای فوتبال را میگرفت. فردای باخت به عربستان در دوحه و حذف شدن از انتخابی جام جهانی در آخرین گام (همان سال ۹۳ که فقط دو تیم از آسیا به جام جهانی رسید) همه از غیرت فنونیزاده و رشادت دایی حرف زدند و از ناداوری. غم بود اما گلایه نبود. باخت بود، تاسف بود اما حقارت نبود. آن روزها میدانستند همان فوتبالیستی که از چهل متری توپ را به تور الدعایه چسبانده فردای پیاده شدن از هواپیما، تاکسیاش را استارت زده. چرا باید انتظاری بیشتر میداشتند؟ همین جامعه، برای داشتن انتظاری بیشتر، فوتبال را حرفهای کرد.
حالا اما داستان کمی فرق کرده! فوتبالیست ایرانی امروز نه مثل دایی سر میزند، نه مثل فنونیزاده سر و پایش را جلوی توپ عربستانیها میاندازد، نه مثل کریم باوی با پای شکسته بازی میکند و نه مثل آن دروازهبان و آن هافبک هجومی و آن دفاع وسط تیم ملی مسافرکشی میکند. فوتبالیست امروز نه مثل آن روزها مظهر غیرت میشود که هوادار برایش جان بدهد، نه مثل دو نسل پیشترها سرش به درآوردن یک تکه نان در خیابانها گرم است که «جامعه» به او حق بدهد. فوتبالیست امروزی ما، نه آن مفلس محبوب دیروز است و نه ستاره دوست داشتنی و محبوب امروز! با چنین شاهکاری چه باید کرد؟ به خصوص وقتی تمرین تیمش را رها میکند و به بهانه نگرفتن حقوقش تمرین را ترک میکند.
حقوق بازیکن پرسپولیس براساس قراردادی که تعیین شده، باید پرداخت شود ولی همین بازیکن که امروز برای گرفتن حقش اعتصاب میکند، تمرین نمیکند و قبل از خروج از سالن فریاد میزند که کرایه خانهاش مانده، کمی با خودش خلوت کند و ببیند چقدر با همان ملیپوش دهه ۶۰ که زیر پل ستارخان فریاد میزد: «آزادی... آزادی» فرق دارد. بالاتر است یا پایین تر. چه فنی، چه مالی. همین و بس!