وبسایت رسمی برنامه نود - شباهت عجیبی به اتیکاس فینچ داشت؛ وکیل جسور داستان کشتن مرغ مقلد. هیچوقت نتوانست چیزی که به او تحمیل میشود را تحمل کند. هیچوقت حرفهایی که در گوشش گفته شد را قبول نکرد.
مثل شخصیت اصلی داستان هارپر لی، دنبال اثبات بیگناهی کسی نبود چون همیشه طرف بیگناهها نبود اما همیشه اونطرفی که بود، ماند و هیچوقت رنگش عوض نشد. در زمین فوتبال هیچوقت دنبال قهرمان شدن نگشت، هیچوقت دنبال اول شدن ندوید. هیچوقت پیشنهادهای کلهگنده تهییجش نکرد. چیرو میگفت وقتی میخواستم بگویم از اتلتیکو مادرید پیشنهاد داری، به این فکر میکردم که چطور بگویم که از خوشحالی غش نکند اما او وسط صحبتهای من داشت مگس رو صورتش را میپراند. برای آن بچه پررویی که ساک به دست پشت درب اردوی تیم ملی در بروجرد سبز شد تا تست بدهد اما ردش کردند، رسیدن به تیم ملی راهی به کوتاهی یک روز بعد از اولین گلش در لباس پرسپولیس به سایپا بود. برای عصیانگری اما خیلی قبلتر راهش به انتها رسیده بود. روزی که چندبار توپ را از بین پاهای دایی رد کرد و بازیهای فوتسال جام رمضان سال ۷۷ دعوای اساسی راه انداخت، چهره عصیانگرش را نشون داد. روزی که کنار بابک معصومی فقید کل ستارههای تیم فوتبال استقلال را در سالن ۱۲ هزار نفری آزادی دریبل زد و استقلالیهای روی سکو را تحریک کرد، روح سرکشش را نشون داد. برای ستاره شدن اما انگار باید آتشش خاموش میشد. آتشی که به اندازه زدن مشت به صورت کامیکاوای ژاپنی در بازی دوستانه امیدها جلوی ویتنام داغ بود....بعد از یک سال محرومیت که برگشت، روحش انگار پرداخت شده بود اما توی زمین مثل قبل بیرحم و غیرقابل کنترل بود. دو بار با پرسپولیس قهرمان لیگ شد، جلوی سامسونگ کره گل زد تا پرسپولیس مقام سوم آسیا را به دست بیاورد و بعد جلوی الهلال توی عربستان کاری کرد که مدیران اتلتیکو از خود بیخود شدند. خودش اما به طرز عجیب و اعصابخرد کنی آرام بود. الاهلی امارات را به اتلتیکو ترجیح داد. اولین بار نبود که همه را از تعجب دیوانه میکرد؛ آخرین بار هم نشد. نزدیک ۲ دهه حضورش در فوتبال سرشار از این تصمیمها بود. در روزهایی که تصمیم داشت مصاحبه نکند، یکی از مشهورترین تیتر یکهای تاریخ مطبوعات را داد: خدا دایی را بغل کرده.یک روز تصمیم گرفت از وسط زمین به سمت دروازه غلامپور شوت بزند و یک روز یکی مثل همان را حواله ساک دکتر تیم ملی کرد.
زندگی فوتبالیش مثل فیلمهای کلاسیک ژاپنی پر از نوسان بود. در امارات بهترین بازیکن سال قاره شد در جام ملتها کرهجنوبی را بیچاره کرد اما نتونست تیم ملی را قهرمان آسیا کند. با عنوان بهترین بازیکن و بهترین گلزن آسیا سر از بایرن در آورد. دو هفته زمان لازم داشت تا فیکس تیم ماگاث شود. در آلمان اوضاع خوب پیش میرفت. میگفتند برف آلمان را نمیبیند اما دید و ایکاش نمیدید. برف بندر هامبورگ برایش نحس بود. مصدوم شد و رفت روی سکوها. جامجهانی را با خاطره لگدی زیر ساک و حواشی بیشمار به پایان برد. وقتی برگشت مونیخ به نظر آماده میرسید. به ماینتس گل زد و دوباره رفت. حوصله پیشنهادهای اروپایی را نداشت....در قطر با دسایی و کانیگیا همبازی شد و فصل بعد برگشت به دامن عشق ازلی و ابدیش. روزی که بعد از سالها برگشت، ملت مدتها بود با استادیوم قهر کرده بودن اما فقط اسمش کافی بود تا ۱۰۰ هزار نفر به آزادی بروند. آنقدر خاص بود که سرنوشت برای اولین گلش بعد از بازگشت، دقایق پایان دربی را درنظر گرفته بود. بازی برگشت دربی هم با گرفتن پنالتی در دقایق آخر به داد پرسپولیس رسید. ۸ سال بعد از گل زدر در بازی ردهبندی باشگاههای آسیا، مقابل الشارجه امارات جادو کرد اما آخر فصل دوباره رفت. عباس انصاریفرد بعد از نمایش خیرهکنندهاش با لباس استیلآذین گفت میخواست جادوگر را حفظ کند اما این حرفها برای عاشقایی که در بازی هفته پانزدهم فصل ۸۹-۸۸ بیخیال باخت ۲ - یک تیمشان به استیل آذین فقط جادوگر را تشویق کردن بهانههای بیفایدهای بود. آن سال خیلی عصبی بود. به جز همان دیدار مقابل پرسپولیس که به خاطر فحاشی به مسعود مرادی اخراج شد، دو بار دیگر هم کارت قرمز گرفت. عصبی بود اما همچنان طلا بود. بهترین بازیکن لیگ شد. آنقدر طلا بود که ماگات او را برای شالکه به خدمت گرفت. با لباس شماره ۱۰ جلوی اینتر در لیگ قهرمانان را رائول افسانهای تعویض شد و یک قاب دیگر ساخت. آخر فصل اما قصه همان بود که بود؛ دوباره برگشت ایران....دوره آخر حضورش در پرسپولیس نا آرامتر از همیشه بود. با زمین و زمان مشکل داشت. در آسیا پنالتی چیپ زد، علیه ژوزه مصاحبه کرد، MCL پاره کرد، در روز خداحافظی موشک کنارش اشک ریخت و بعد با یک مصاحبه آتیشن خداحافظی کرد. سال بعد برگشت و با تراکتورسازی قهرمان جام حذفی شد. در ایستگاه آخر اما مثل خیلی حسرتهای دیگه زندگیش نتوانست با لباس عشقش خداحافظی کند. در نامه خداحافظیاش با همان لحن تند همیشگی گفت بازی خداحافظی ریاکارانه را قبول نمیکند اما این برای آنهایی که با هر رقصش روی چمن سبز از خوشحالی به آسمان رفتند، غمگینتر از رفتن آخرین ستاره دوستداشتنیترین نسل فوتبال ایران نیست....سجاد بیات