قدیمها که کوچکتر بودم ، گاه گداری گربه به انباری خانههای محل میرفت و بچه میزایید ، همسایهها هم به من میگفتند که برو گربهها رو از انباری بکش بیرون ، و من هم با یه گونی نخی ، میرفتم و همه رو جمع میکردم و میبردم به پارک سر کوچه و رها شون میکردم ، گاهی که حوصله رفتن و رها کردن گربهها رو نداشتم ، گونی پر از بچهگربه رو میدادم به ممد معروف به ممد آبدهن که ایشان وظیفه رها سازی گربهها رو داشته باشه و بلکه کمی هم حال کرده باشه این ممد آب دهن از لحاظ فیزیکی و جسمی ناتوان بود و مدام آب دهانش از گوشه لبش آویزان بود…این داستانی رو گفتم که بدونید منظورم چیه ، یعنی من گربه دست اسکویچ و حمید استیلی نمیدم که ببرند سر کوچه رها کنند. این مفلوکها حتی ارزش اعتماد کردن به اندازه چندتا بچه گربه را هم ندارند.