قهرمانی محبوب ترین تیم ایران مبارک
جام شانزدهم سرانجام به ویترین افتخارات سرخ‌ها رسید، جامی که تکلیف قهرمانش سه هفته زودتر از موعد مشخص می‌شود بعید است مدعی برحقی داشته باشد و می‌توان گفت به حق‌دار رسیده است.

تیمی که بیشترین رقبا را در دو سال اخیر از پیش رو برداشت، بیشترین گل‌ها را زد و بهترین نمایش‌ها را ارائه کرد و ورزشگاه‌ها را با هواداران پرتعداد آشنا کرد. برای تیم برانکو و بچه‌هایش ایستاده دست می‌زنیم و نمره بیستشان را به جای صفر با یک ستاره امضا می‌کنیم.

بعد از رقم خوردن موفقیت دم دست‌ترین کار شروع تعریف و تمجیدها از عوامل فنی و اجرایی است اما انداختن نور به زاویه‌های عموماً دیده نشده از حلقه‌های موفقیت هم خالی از لطف نیست.

روزی که پرسپولیس در ایستگاه پایانی لیگ پانزدهم راه‌آهن را با گل‌هایی کم تعداد تر از آنچه باید شکست داد و جام قهرمانی را از یک قدمی تصاحب به اهواز فرستاد یک صندلی هم در ورزشگاه صد هزار نفری آزادی شکسته نشد و جمعیت ایستاده تیمی را که از فرش به عرش، از ذلت به عزت، از حضیض محض به اوج صلابت و از هیچ به آستانه همه چیز رسیده بود و همه آن را یک شبه از دست داد تشویق کرد.

نسلی که آن روز ایستاد و تیمش را تشویق کرد دو سال قبل هم تا پای قهرمانی رفته بود و با این تکرار دردناک حسرت دوری‌اش از بالاترین قله افتخار حداقل تا ۹ سال تمدید شده بود.

نسلی که مزه بازی‌های عابدزاده و علی دایی و خداداد عزیزی و مهدوی کیا را آن چنان که باید زیر دندانش حس نکرده بود و دل‌خوش به جادوی ساق‌های جادوگر و شوت‌های کریم در واپسین سال‌های درخشش معدود بازمانده های دهه هفتاد بود. نسلی که در همان یک بار چشیدن طعم خوشبختی هم تا دم قهرمانی مقتدرانه با تیمشان رفتند و با کسر شش امتیاز جان به لب شدند و با معجزه به زندگی عادی برگشتند.

آنهایی که هرچه بیشتر دویدند کمتر رسیدند، هرچه بیشتر صدا کردند کمتر شنیده شدند. آنها که هم از بی درایتی خودی کشیدند هم از بی عدالتی غیرخودی. آنهایی که از ریشه و تاریخ و افتخار و هواخواه پرتعداد چیزی کم نداشتند اما یکه تازی بی ریشه‌های تازه از راه رسیده را تماشا کردند.

آنهایی که اول فصل کاپیتان داشتند و آخرش با یک مقبره دردشان را تقسیم کردند، آنهایی که بهترین بازی‌ها را نمایش دادند اما گل‌های کمتری را زدند، آنهایی که خواستند جام برای یادگار رفیقشان ببرند اما فقط حسرت و اشک‌هایشان را با خود بردند.

نسلی که هم آب آلوده خوردند، هم فن کمر، هم نماد ظلم شدند و هم قربانی ظالم، نسلی که جز دربی‌های متوالی و لقب های تازه متولد شده، جز ناسازگاری با راینر سوبل و ترجمه‌های وارونه، جز رفت و آمدهای فصل به فصل و بی نتیجه، جز مانوئل ژوزه و کابوس‌های گذشته و باقی مانده، جز مصطفی دنیزلی و دربی‌های به یاد مانده، جز ستاره‌های یاغی و درخشش های یک شبه، جز امیدواری به قهرمانی و رفتن مهدوی کیا با خداحافظی غریبانه، جز شکست در سال‌های پی در پی و موفقیت‌های شبیه جرقه، جز برخوردهای قهری و دلسردکننده، چیز دیگری ندید و هرکس به جای او بود عطای این عشق یک طرفه را به لقایش می‌بخشید و سراغ معشوق باوفاتری می رفت.

برای این نسل که ۱۶ سال صبر کرد تا دو قهرمانی ببیند. برای نسلی که نوآموز و محصل و فرزند و خواهر و برادر بود و دکتر و معلم و مهندس و پدر و مادر شد. برای این نسل وفادار یک ستاره واقعی کنار می‌گذاریم، نسلی که آن قدر رؤیا ساخت تا بالاخره در واقعیت زمزمه کند پرسپولیس قهرمان شده ...

حسن مهدوی
نظر کاربران را اینجا ببینید. ( تعداد نظرات: ۹ )