هفت ماندگاری که به نود آمد
برای فرهاد مجیدی احترام قائل هستم و دوستش می داشتم. از این جهت که تعداد زیادی از استقلالی ها عاشقانه دوستش دارند و از کسانی است که چرخ هیجان فوتبال داخلی را برپایه محبوبیت و ستاره بودنش می چرخاند والبته که بازیکن با کیفیتی است.
رحم آنکه سالها پشت علی دایی ماند و حسرت اینکه بهترین سال های ورزشی اش را در لیگ های سطح پایین کشورهای عربی بازی کرد، ماجرای لباسش با عکس شیوخ عرب، بازی کوتاهش در اتریش، رفتن و آمدن هایش به استقلال، اختلافاتش با قلعه نویی، گل کم ملی، رفتن به قطر، خداحافظی هایش و ماجراهای استقلال و … اتفاقات همراه نام او هستند. دیشب که به برنامه نود آمد با آدمی روبرو شدم که کبر و غرورداشت. کبر وغرور خیلی هم چیز بدی نیست، اگر ورزشکاری در اوایل دوران ورزشی اش مغرور باشد و با استعداد، با ابزار غرور پله های پیشرفت را طی می کند و به جاهای دست نیافتنی می رسد. نمونه خارجی اش کریس رونالدو است و وطنی اش احتمالا علی دایی. اما کبر و غرور دیشب فرهاد از سر محبوبیت زیادش بود، حالا که جا افتاده و شماره ۷ ماندگار شده است رفتار مغرورانه داشت. غرور که به سراغ آدم های جا افتاده و سرد و گرم چشیده راه پیدا می کند تیرگی خاصی می گیرد. دیگر ابزار رشد و ترقی نیست.
فرهاد مجیدی این شکلی را نمی توان دوست داشت. تناقض حرف هایش در برنامه زنده، دوپهلو حرف زدن هایش، مچ گیری های تهاجمی از عادل، تمسخرکردن عادل سر صندلی ها و اینکه پول که داری بخر، نشناختن بازیکن های جوان ملی،نشناختن علیرضا جهانبخش، توضیح ندادن علت شادی بعد از گلش به احترام هوادارانش که از او تقلید می کنند، تشکر نکردن از آدم هایی که در مسیر پیشرفت اورا یاری کرده اند، بی قراری روی صندلی و تن ندادن به گفتگو با دادن جواب های کوتاه و …. آدم را به فکر فرو می برد. با مهدوی کیا مقایسه اش کنیم. داستان مهدوی کیا جالب است، وقتی که برای کاری به هامبورگ می آید و به تنهایی با ماشین به هلند می رود تا قهوه ای با علیرضا جهانبخش بخورد و عصری با هم باشند. بدون اینکه علیرضا جهان بخش از او خواسته باشد و یا مسولیتی در فدراسیون و تیم ملی داشته باشد. اوایل کوچ جهانبخش است و مهدوی کیا برای حمایت و دادن روحیه آنجاست. از سختی های راه در قدم های اول می گوید و امیدواری اش می دهد. فوتبال مهدوی کیا که تمام می شود به عنوان کارشناس به اینجا و آنجا می آید و تمرکزش را به فوتبال پایه می دهد و دغدغه معلمی دارد، سر خداحافظی و .. که با او بدرفتاری می شود با ارامش جواب می دهد. در تلویزیون اشک هم که می ریزد پنهان می کند، وقتی می گوید پرسپولیس را دوست دارم باورت می شود و ایمان می آوری که خود را بالاتر از تیم ندید و برای نشان دادن اعتراضش، تیم محبوب خود را درجایی که به او نیاز بود تنها نگذاشت. شاید تفاوت پوشیدن های زیاد لباس تیم ملی است و قرار گرفتم به عنوان نماینده یک کشور در میادین مختلف و یا شاید درسی است که فوتبال اروپا به مهدوی کیا داده است خروجی رفتار حرفه ای اوست. هر چی هست تفاوت دارند. این فرهاد مجیدی را نمی توان دوست داشت. فرهاد مجیدی همچنان برایم محترم است، به خاطر کارهای خیری که می کند، به خاطر اینکه دوست داشتن خانواده اش را در برنامه تلویزیون و گل زدن هایش و اینستاگرامش فریاد می زند و به خاطر اینکه استقلالی ها دوستش دارند. اما دوست داشتم با فرهاد مجیدی، هفت ماندگار، پخته تری روبرو شوم تا هم برایم محترم باشد و هم دوستش بدارم.
نویسنده: پی تورینی
نظر کاربران را اینجا ببینید. ( تعداد نظرات: ۲۲ )